سلام !
تازگیا هر کیو میبینی کلی برا خودش نوشابه باز میکنه(اییییششششش) . مثلا گروه هواداران ، طرفداران ، خاطرخواهان ، فداییان ، پیشمرگان فلانی . ولی شخص شخیص و خیلی محترم من
با وجود دریافت تقاضاهای فراوون از سوی دوست ( شرنگم
)و دشمن(استاد کیشمیشی متروک
) مبنی بر راه اندازی گروپ هواداران ، بدلیل تواضع ، فروتنی ، خشوع ، خاک مالی بودن ، پرهیز از بزرگ نمایی ، همچنان تا امروز از پذیرش این ریکوئست سر باز میزدم . تا بلاخره گریه های سراسر سوز همراه با التماس 
استاد کیشمیشی روح حساس و لطیف مرا خراشوند و قلبم را بدرد آورد .بنابراین تصمیم گرفتم خواسته ی این اعجوبه ی ناشناخته ی قرن را مرتفع سازم ( مگه به من نمیاد گروپ هواداران داشته باشم؟ ) . پس دعوت پر از خواهش او را اجابت کرده و علی رغم خواسته ی قلبییم جامعه ی هواداران مهسا را با مزایا و پاداش غیر قابل شمارش تْاسیس میکنم . 
هم اینک استاد کیشمیشی مانند تیری که از دهانه ی کمان گریخته باشد با شعف و شادمانی فراوان هورا کشان از من خواست تا او را به بنیاد نو تْاسیس هواداران مهسا ملحق کنم و من نیز خاضعانه پذیرفتم (تو هم دیگه اینقدر خودتو نچسبون ، خوبیت نداره نازنینم
).
و حالا شرایط عضویت در گروپ هواداران مهسا :
١- سعی کنید تا حد ممکن روی حرف من حرف نزنید
(یک کلام هر چی مهسا بگه)
٢- پرهیز از انتقاد نسبت به شخص شخیص اینجانب و نوشته هایم .
٣- رعایت عفت و عصمت و شوکت و رفعت و عزت کلام (از بکاربردن الفاظ رکیک خودداری کنید و سعی در بالابردن فرهنگ خود و دیگران داشته باشید.)
٤- داشتن عناد کامل با مخالفین مهسا 
( خواهشا مزدور بازی در نیارین نازنینانم .)
٥- شرایط عضویت را بی چون و چرا قبول کنید.
از طرف مدیریت گروپ ، ورود شما را خوش آمد میگویم . موقع ورود کمربندها را محکم ببندید.در اینجا و از پشت همین تریبون رسما اعلام میکنم که ....... نه هیچی اعلام نمیکنم ، بعدا سر فرصت بیانیه هایم را صادر میکنم نازنینانم. گروپ هواداران مهسا یه کمی دندون رو جیگر بذارین ، دوباره میبینین منو
!
Muzzy Clock Of Time Rings In Age Night Continuing Ding Do ng...
دنگ...،دنگ....
ساعت گیج زمان در شب عمر
میزند پی در پی زنگ .
زهر این فکر که این دم گذر است
میشود نقش به دیوار رگ هستی من.
لحظه ای پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است .
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر میگریم
گریه ام بی ثمر است .
و اگر میخندم
خنده ام بیهوده است .
دنگ....،دنگ....
لحظه ها میگذرد.
آنچه بگذشت، نمی آید باز.
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز.
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است .
تند بر میخیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد،آویزم،
آنچه می ماند از این جهد به جای :
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم .
و آنچه بر پیکر او می ماند :
نقش انگشتانم .
دنگ....
فرصتی از کف رفت .
قصه ای گشت تمام .
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام ،
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،
وا رهانیده از اندیشه ی من رشته ی حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوند با فکر زوال .
پرده ای میگذرد،
پرده ای می آید :
میرود نقش پی نقش دگر ،
رنگ میلغزد بر رنگ .
ساعت گیج زمان در شب عمر
میزند پی در پی زنگ:
دنگ....،دنگ....،
دنگ......
سهراب(دنگ....)
سلام
دماغتون چاق هست که ؟ اگه زیادی چاقه ، دکتر مظاهری تو کیش با تخفیف ویژه براتون عمل میکنه عیزم (عزیزم) ، تازه اونم یه دماغ سر بالا ، نوک تیز ،مامانی،قلمی، یک کلام شفتالو، خلاصه مد روز ، طوریکه دیگه خودتونم دماغتونو نشناسین !
یه موضوع خیلی مهم پیش اومده که روان آروم منو نا آروم کرده.اونم اینه که اصلا با شکلکای بلاگ حال نمیکنم
همشون یه جورین، انگاری له شدن .میخوام اگه بشه یه دزدیایی بکنم در مراحل بعد ....... شایدم رفتم با مدیر سایت حرف زدم ، تا چند تا آدم حسابی بذاره جای این تصادفیا(شکلکای فعلی).
اگرم موفق نشدم اطمینان حاصل کنید که من دشمن زیاد دارم .ولی مهسا بیدی نیست که به این بادا بلرزه یا بر عکس !این دشمنا نمیدونن که من چندتا گنده تر از اونارو کشتم تازه سهراب هم تو کتابش نوشته، خوندین؟؟؟؟؟
قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر .
قتل یک قصه سر کوچه ی خواب .
قتل یک غصه به دستور سرود .
قتل مهتاب به فرمان نئون .
قتل یک بید به دست "دولت".
قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ.
قتل هر چی دشمن کور دل به دست مهسا
............
ونترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست.
مـرگ وارونه ی یک زنجره نیست.
مــرگ در ذهن اقاقی جاریست .
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید.
مرگ با خوشه ی انگور میاید به دهان .
مرگ در حنجره ی سرخ گلو میخواند .
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است .
مرگ گاهی ریحان میچیند .
مرگ گاهی ودکا مینوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد.
و همه میدانیم :
ریه های لذت ، پر اکسیژن مرگ است .
شعر: سهراب(اهل کاشانم) بااندک دخل و تصرف مهسا !
همینجا ازخوانندگان عزیز خواهش میکنم ، تا دوباره اومدن من طاقت بیارین ، میدونم خیلی سخته ولی دیگه دیگه!!! همینی که هست ! میخواهی بخواه نمیخواهی ام باید بخواهی.ددددددددهه
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
من اومدم دوباره . خوش اومدم . صفا آوردم . خیلی چیزا همراه خودم آوردم نازنینانم.
کجا ؟ کجا ؟ وایسا ! گم میشم
بمون ، بمون ، نـــــرو از پیشم
نگو قسمت همین بود و بس
نگو هیچی نبود به جـــــز هوس
شیشه ی عمرم پیش ســـــنگه
هر چی که سنگه مال پای لنگه
این منم، منم مـــــــــــــــــــــــن !
مفتی دل رو باختـــــــــــــــم
این تویی ، تویی تــــــــــــــــــو !
اون بتی که ساختــــــــــــم
اگه حالا این دل تنگه تنگه
تقصیره اون چشم قشنگه ( ای روزگار ، ای داد بیداد)
درباره ی من !
سلام! خوبین؟
اسم من تو شناسنامه مهرو.تو خونه صدام میزنن مهسا!.خب؟بعد دوستام چون خیلی دوستم دارن بهم میگن مهلاو(مه عشق) .بعد دختر خاله ی افلاطون هم هستم! که داداش بزرگه ی پدر ژپتو میشه! بعد مامان پدر ژپتو که صوفیا لرن باشه من ازش تست بازیگری گرفتم!اصلا استعداد نداشت ، ولی من خانومی کردم و به هالیوود معرفیش کردم ،حالا بگذریم ، مارکو پولو رو میشناسین؟ میشه شوهر خواهر نوه ی خاله بزرگه ی من! که خودم پول سفرشو دادم ،گفتم بره جوونی کنه. تازه! این سایت یاهو که الان این همه کبکبه دبدبه داره روز اول مدیرش که میشه پسر عموی عمه ی مامان بزرگم التماس میکرد که بهش کمک کنم . من که اون موقع بهش اعتماد نداشتم ولی خب رو حساب قوم و خویشی، فقطم به خاطر مامان بزرگم بهش کمک مالی و معنوی کردم، ولی خواستم همینجوری گمنام بمونم .یعنی اسمی از من نبره.