As Long As , A Cold Cadaver Was Remained Aside My Gray Room

 

دل ناامید من آنچنان تاریـــــــــک است ، که گویی دیوارهایش تو را لگد کوب میکند و خاکش آرامگاه ابدیت خواهد شد . بودن حتی شاخه ای از گلهای پژمرده ی خیال تو که بر مزارت آیه بخواند و چشمهای شب چنان تو را بازجویی میکند که شیرینی آفتاب زندگی بر لبانت بماسد . با هر قدمی که بر میداری زمین سرد و سیاهش سر به اعتراض میگذارد که پایت را آهسته بردار . هوای گرفته و غمگینش به معجون مانده ای میماند که بوی لاشه ی مردار میدهدو قلب کوچکت را از تپش باز میدارد .امروزه امید واژه ی مرموزی است که در تنگنای اندوه بشریت گام بر میدارد و نقطه های وام دار خود را به یادگار به یأس میبخشد و ناگاه از اینکه چه ترانه ها برای او سروده و چه داستانها که به قهرمانیش نگاشته و چه قلبها که به امید او تپیده ......

 

                          آی گلهای فراموشی باغ

                           مرگ از باغچه ی ما میگذرد داس به دست

                    و گلی چون لبخند میبرد از بر ما

                     سبب این بود ، آری! راه را گر گره افتاد به پای

                    اشک را گر نفس خوشبو در سینه شکست ...

 lonely road

از یاد رفته ...

 

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ

نیست یاری که مرا یاد کند

دیده ام خیره به ره ماند و نداد

نامه ای تا دل من شاد کند

خود ندانم چه خطایی کردم

که زمن رشته ی الفت بگسست

در دلش جایی اگر بود مرا

پس چرا دیده ز دیدارم بست

هر کجا مینگرم ، باز هم اوست

که به چشمان ترم خیره شده

درد عشق است که با حسرت و سوز

بر دل پر شررم چیده شده

شعر گفتم که ز دل بردارم

بار سنگین غم عشقش را

شعر خود جلوه ای از رویش شد

با که گویم ستم عشقش را

مادر این شانه ز مویم بردار

سرمه را پاک کن از چشمانم

بکن این پیرهنم را از تن

زندگی نیست به جز زندانم

تا دو چشمش به رخم حیران نیست

به چه کار آیدم این زیبایی؟؟

بشکن این آینه را ای مادر

حاصلم چیست ز خود آرایی؟؟

در ببندید و بگویید که من

جز از او از همه کس بگسستم

کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست

فاش گویید که عاشق هستم

قاصدی آمد اگر از ره دور

زود پرسید که پیغام از کیست ؟

گر از او نیست ، بگویید آن زن
دیر گاهیست ، در این منزل نیست ...

 

 

نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد

متبرک باد نام تو! 

و ما همچنان دوره میکنیم
 

شب را و روز را

هنوز را
 
You'r Name Is Streak That Cross On THe Sinciput Of Sky


Be Congratulative You'r Name

 

(تقدس دانشگاه،ابهت استاد،شجاعت همکلاسی)

سلام !

 

 جونم براتون بگه سر یکی از اون کلاسایی که نفس همه باید تو سینه حبس شه (چون این درس ٣ واحدی و استاد مربوطه هم از قضا، رییس محترم دانشکده بود)، همکلاسی بخت برگشته ی من برای رفع خستگی و تلطیف روحیه  لبخند ملوس و شفتالویی روی صورتش نمایش داد.چشمتون روز بد نبینه استاد که خیلی بهش برخورده بود چنان پرخاشی کرد که چرت دزدکی من ته کلاس اساسی پاره شدو از عمق فاجعه آگاه شدم. همکلاسی من  فکر میکرد استاد داره باهاش شوخی میکنه بنابر این عمق لبخندشو همینجور وسیعترو وسیعتر میکرد.ولی با حمله ی مسلحانه استاد با تخته پاک کن جوانب امر براش روشن شد.پس به سرعت برق و باد نیششو بست و سر به زیر از کلاس خارج شد.استاد هم وسط کلاس وایساده بود و مبارز میطلبید. تا اینکه عنصر فرصت طلب کلاس(ایــــــــــــششش)از جاش بلند شد و گفت:استاد این طرز برخورد با یک دانشجو نیست.استاد هم در پی یک خصومت قبلی با عصبانیت تمام اونو به حذف واحد تهدید کرد.آقای نماینده ی حامی( شخص مذکور)هم مجبور به ترک کلاس شد.آخی نازی.تا تو باشی از این خودنماییا نکنی، فرصت طلب شورشی!

جالب توجه اینه که بعد از این همه کتک کاری استاد به من که تازه چرتم تموم شده بود با یک لحن مهربانانه و سراسر احساس گفت:عیزم، روی ماهتو میبوسم ، سر کلاس چرت میزنی؟ (خداییش با لبخند کامل بود). اگه درس من خسته کنندست بگو سر فصل رو عوض کنم عیزم؟...

ومن چشمهای قلمبه ی همرو دیدم که از شدت حسادت بابا قوری شده بودن.....................بترکه چشم حسود!

 

 

کاش آسمان ، حرف کویر را میفهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او میکرد .

کاش واژه ی حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود .

کاش فریاد ، آنقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمی شکست .

کاش غصه ها شکوه لبخند را نمی کاست و ای کاش مفهوم عشق و زندگی را درک میکردیم ......

                                             ..............

کاش در دهکده ی عشق فراوانی بود ، یا که در بازار صداقت کمی ارزانی بود

کاش اگر کمی لطف بهم میکردیم ، مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

کاش وقتی شاپرکها تشنه اند ، ما به جای ابرها گریان شویم

کاش اشکی قلبمان را بشکند ، با نگاه خسته ای ویران شویم

کاش با چشمانمان عهدی کنیم ، وقتی از اینجا به دریا میرویم

جای بازی، با صدای موجها ، دردهای آبیش را بشنویم

کاش مثل آب ، مثل چشمه سار ، گونه ی نیلوفری را تر کنیم

ما همه روزی از اینجا میرویم ، کاش این پرواز را باور کنیم

کاش با حرفی که چندان سبز نیست ، قلبهای نقره ای را نشکنیم

کاش هر شب با دو جرعه نور ماه ، چشم های خفته را رنگی زنیم

کاش بین ساکنان شهر عشق ، ردّ پای خویش را پیدا کنیم

کاش با الهام از وجدان خویش ، یک گره از کار دلها وا کنیم

کاش رسم دوستی را ساده تر ، مهربانتر ، آسمانی تر کنیم

کاش در نقاشی دیدارمان ، شوقها را ارغوانی تر کنیم

کاش وقتی زندگی فرصت دهد ، گاهی از پروانه ها یادی کنیم

کاش وقتی از زمان خویش را ، وقف قسمت کردن شادی کنیم

کاش وقتی آسمان بارانی است ، از زلال چشم هایش تر شویم

وقت پاییز از هجوم دست باد ، کاش مثل پونه ها پرپر شویم

کاش وقتی چشم هایی ابریند ، به خود آییم و سپس کاری کنیم

از نگاه زرد گلدانهایمان ، کاش با رغبت پرستاری کنیم

کاش دلتنگ شقایق ها شویم ، به نگاه سرخشان عادت کنیم

کاش وقتی که شب تنها می شویم ، با خدای یاسها خلوت کنیم

کاش گاهی در مسیر زندگی باز ، باری از دوش نگاهی کم کنیم

فاصله های میان خویش را ، با خطوط دوستی مبهم کنیم

کاش وقتی آرزویی میکنیم ، از دل شفافمان هم بگذرد

مرغ آمین هم از آنجا رد شود ، حرفهای قلبمان را بشنود