Let  Us Go Then , You And I.:.

اینک بیا برویم ، من و تو

 

When The Evening Is Spread  Out Against The Sky .:.

 

 هنگامی که شبانگاهان بر آسمان پهن میشود

 

Like a Patient Etherized Upon a Table .:.

 

چونان بیماری بیهوش از اتر ، بر میزی

 

Let Us Go Through Certain Half Deserted Street      .:.

 

بیا برویم، از میان خیابانهای نیمه ویران

 

The Muttering Retreuts .:.


خلوتگاههای پچ پچ گر


Of Restless Nights In One Night Cheap Hotels
.:.

 

شبهای بی قرار در مسافرخانه های ارزان یک شبه

  

And Saw Dust Restaurants With Oyster Shells.:.

 

و غذا خوری های خاک اره ای با گوش ماهی

 

Streets That Follow Like a Tedious Argument.:.

 

خیابانهای ادامه دار چونان بگو مگوهای خسته کننده

 

Of Insidious Intent .:.


با نیت درونی پنهان

 

To Lead You To an Overwhelming Question .:.

 

تا تو را به یک پرسش جانفرسا برسانند

  

? Oh Donot Ask a What Is It  .:.


آه ، مپرس که چیست ؟

 

Let Us Go And Make Our Visit .:.


بگذار برویم و دیدار کنیم

خواب !

چشمانم چه غریبانه تو را میپذیرند ، گویی بعید ترینی .

روحم چه بیقرار در گوشه و کنارجسم سردم پنهان میشود و زار میزند ، چه ملتمسانه بر سرم فریاد میکشد : « چشمانت را نبند ، شاید فردایی نباشد .»

 

شبی که ستاره ی من از آسمان کنده شد ! زوزه ی باد شبیه خنده ی وقیح  کفتار، هق هق مادرِ بچه مرده ای را ، معصومانه گم می کرد . حمله ی دسته جمعی کلاغ ها به لاشه ی مرداری در دوردست ، به پرواز شیطان مانند بود که به تاریکی می گریخت .ابرها به هم میکوبیدند ، ناسزا می گفتند و برای چنبره ی بیشتر، چه ساده! قساوت خرید و فروش می کردند .

آسمان  صبورانه عرصه ی شلاق این تاخت و تاز بود ،می لرزیدو کبود می شد مثل مرگ .

 ودشنه ی فرورفته بر سینه اش را بسان طفل شیرخواری در آغوش  صلیب وار میپرستید .

خفاش ها بیدار بودند ، وقتی ستاره ی من  در قعر عمیقترین و سردترین آبها خاموش و مدفون شد... اما من در دستان یخ زده ی  کویر خواب ماندم  و تا ابد اسیر کابوس سکوت ...

حالا فقط ماه، فریاد روحم را ناله میکند و صدای خرد شدن استخوانها و خون منجمدم را میشنود . چشمان خیسم را می نگرد که خیلی سوزنده تر و سرخ تر از ابرهای نیم سوخته ی غروبهای پاییزست ،

 صدای قلبم را میشنود که مثل گنجشک سر بریده بالا و پایین میپرد و تقلی میکند ....فقط ماه!!

                                                                                               جمعه۴ شهریور

گوش دادم ، گوش دادم به همه ی زندگیم
 
موش منفوری در حفره ی خود
یک سرود زشت مهمل را با وقاحت میخواند ...

                        


دوست دارمش ...

مثل دانه ای که نور را

مثل مزرعی که باد را

مثل زورقی که موج را

یا پرنده ای که اوج را

دوست دارمش ....

                                              

من از تو میمردم ، اما تو زندگانی من بودی .. تو با من میرفتی .. تو در من میخواندی . وقتی که من خیابانها را بی هیچ مقصدی می پیمودم تو با من میرفتی .. تو در من میخواندی .. تو از میان نارون ها ، گنجشکهای عاشق را به صبح پنجره دعوت میکردی.. و قتی که شب مکرر میشد .. وقتی که شب تمام نمی شد .. تو از میان نارون ها ، گنجشکهای عاشق را به صبح پنجره دعوت میکردی ... تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ی ما .. تو با چراغهایت می آمدی وقتی که بچه ها میرفتند و خوشه های اقاقی میخوابیدند ، تو با چراغهایت می آمدی ....

تو دستهایت را میبخشیدی .. تو چشمهایت را میبخشیدی ... تو مهربانیت را میبخشیدی .. تو زندگانیت را میبخشیدی .. وقتی که من گرسنه بودم ..

تو مثل نور سخی بودی .. تو لاله ها را میچیدی .. تو گوش میدادی ... اما مرا نمیدیدی !!

                                                                                    .: فروغ :.

 

این روزها، این روزهای استخوان سوز

           پایان عمر عشق و آغاز جدائیست !!!

این لحظه ها، این لحظه های مرگ پیوند

          آخر نفسهای چراغ  آشنائیست !!!

.:مهدی سهیلی:.

 

سکوت چیست ، چیست ، چیست ای یگانه ترین یار ؟؟ سکوت چیست بجز حرفهای ناگفته من از گفتن میمانم ، اما زبان گنجشکان ، زبان زندگی جمله های جاری جشن  طبیعتست . زبان گنجشکان یعنی : بهار ، برگ ، بهار . زبان گنجشکان یعنی : نسیم ، عطر ، نسیم . زبان گنجشکان در کارخانه میمیرد .

این کیست این کسی که روی جاده های ابدیت بسوی احظه ی توحید میرود و ساعت همیشگیش را با منطق ریاضی تفریق ها و تفرقه ها کوک میکند . این کیست این کسی که بانگ خروسان را آغاز قلب روز نمیداند ؟؟؟ آغاز بوی ناشتایی میداند . این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد و در میان جامه های عروسی پوسیده است ....

پس آفتاب سر انجام در یک زمان واحد بر هر دو قطب نا امید نتابید .. تو از طنین کاشی آبی تهی شدی . و من چنان پُرم که روی صدایم نماز میخوانند ...

جنازه های خوشبخت ، جنازه های ملول ، جنازه های ساکت متفکر ، جنازه های خوش برخورد ، خوش پوش ، خوش خوراک ، در ایستگاههای وقت های معین و در زمینه ی مشکوک نورهای موقت ..... آه ، چه مردمانی در چارراهها ، نگران حوادثند و این صدای سوت توقف در لحظه ای که باید ، باید ، باید مردی به زیر چرخ های زمان له شود مردی از کنار درختان خیس میگذرد ... من از کجا می آیم ؟؟؟